«خانم کار من که تموم شد. پولی هم نمیخوام فقط اجازه بدید برم. یه روزه مواد بهم نرسیده، الانه که پس بیفتم.» دوباره حس گربهای را پیدا کرد که موش را در سه کنج دیوار گرفتار کرده. با همان خنده که حالا مثل متهای فولادی مغزت را سوراخ میکرد، گفت: «عجله نکن. یه کار کوچیک مونده که باید انجام بدی. بعدش هرجا خواستی میتونی بری.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
میدانستم بحث بیفایده است و باید این کار را هم انجام بدهم. پس چشمی گفتم و دنبالش راه افتادم. به طبقه بالا که رفتیم جنازهای پتو پیچ وسط پذیرایی بود. مرد جوان هم روی مبلی لم داده بود و دود سیگار را از دهان و بینی بیرون میداد. سرتا پای من را برانداز کرد. طوری که انگار برای اولینبار است که من را میبیند. بعد رو کرد به زن جوان و دوباره غرزدن را شروع کرد. «با چه فکری این زپرتی رو آوردی. با تو همیشه یه جای کار میلنگه.»
بعد اشاره کرد به من و ادامه داد: «چرا عین ماست وایسادی منو نگاه میکنی؟ تکونی به خودت بده و بیا این سر پتو رو بگیر ببریم تو زیرزمین.» انگار تو گلویم سرب داغ ریختن و تارهای صوتیام سوخته بود. هرکاری کردم بگم چشم صدایی از این گلو بیرون نیامد. به همین خاطر، سرم را به علامت تایید تکان دادم و یک سر پتو را گرفتم و دنبال آن مرد راه افتادم. از پلههای زیرزمین که پایین میرفتیم پایم پیچ خورد و پتو از دستم رها شد. به خودم که آمدم، چهره مردجوانی غرق در خون جلوی چشمم ظاهر شد. شوکه به جسد و زن جوان نگاه کردم. خواستم بپرسم این که هم سن شماست؟ اما ترسیدم و سکوت کردم. پتو را روی جسد کشیدم و سریع خودم را جمع جور کردم و دنبال آن مرد که حالا صورتش از خشم سرخ شده بود راه افتادم. سکوت آنها وحشتم را بیشتر کرد. جسد را ته قبر انداختیم.
کنار قبری که خودم کنده بودم، نشستم که مرد جوان بیل را سمتم پرت کرد. «پاشو خاک بریز روش.»
بلند شدم، بیل را برداشتم شروع کردم به خاک ریختن. جنازه زیر یک لایه خاک گم شده بود که پشت سرم تیر کشید و گوشهام شروع کرد به صوت کشیدن. انگار سرم را کرده بودند تو شیپور بوق قطار و لوکوموتیوران همینطور سیم بوق را با دست می کشید. چشمانم نیمهباز شد. همه جا تاریک بود و هیچ توانی برای بلندشدن نداشتم. انگار تو عمق چاهی خشک گرفتار شدم. کم کم صورتم هم زیر خاک رفت و صدای زنگ و درد پشت سرم قطع شد.
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: غوغا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۰۶۲۳۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عکس| تغییر چهره بازیگر «بزرگمرد کوچک» در کنار رامبد جوان
تصویری از محمد شادانی، بازیگر سریال بزرگ مرد کوچک، در کنار رامبد جوان پس از سالها مورد توجه مخاطبان قرار گرفت.
محمد شادانی و رامبد جوان